کابوس نبود واقعیت بود

 

اسماعیل وفا یغمائی :

می‌اندیشیدم

در خوابم

وکابوس است و تاریکی

***

ایران برخاک افتاده بود

مادرم،پدرم

کرد و لرو ترکمان بلوچم

گیل ومازنی وترک وآذری و ترکمان و عربم

قشقائی و خراسانی وسپاهانی و کرمانی ام و

از خزر تاعمّان

بر سراسر دشتها و کوهها

و رودخانه ها و کویرها

با گیسوان خونین

پیراهن دریده

و پیکری تازیانه خورده

گرسنه و تجاوز شده

آواره

و صدایش جاری در خون و اشک

و بر پستانها و گلوگاهش

جای دندان شیخان و فقیهان

***

تیغ درکف

گرداگردش جلادان

فقیهان و ملایان

در تکه‌تکه کردن او

آبهایش و خاکهایش

کوههایش و دریاهایش

گویشها و زبانهایش

 رقصها و آوازهایش

ماهتابش و خورشیدش

و من نیز در کنار آنان

تیغ در کف

در کار تکه تکه کردن او

در کار تکه‌تکه کردن مادرم 

***

اندیشیدم در خوابم

بیدار بودم اما

کابوس نبود!واقعیت بود

من نیز در کنار ملایان!جلادان

فقیهان و شیخان ، پاسداران و سلاخان

ایستاده بودم

با تیغ تفرقه در دست

با تیغ تفرقه در دست

با تیغ تفرقه در دست

درتکه تکه کردن پیکر مادرم

و با فریاد مرگ برستمگر

بر لبانم

***

کابوس نیست

نبود

واقعیت است

من در کنار جلادان ملایان ایستاده بودم

تیغ در کف بر پیکر مادرم

***

 من در کنار جلادان ایستاده بودم

ترا نمیدانم؟؟

***

کابوس نیست

واقعیت است

مرا نگاه کن

و شاید خود را

که در کجا بیابی

در کجا

هجده شهریور 2582

1402