سیاست مماشات با فاشیسم- 27 – پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم –

پژوهش و نگارش : دکتر کریم قصیم

گرنيكا

پژوهشگر سیاست اپیسمنت دهه سی قرن بیستم، هنگام بررسی متون و اسناد تاریخی این دوره دائم این تصوٌر را پیدا می کند که دو دنیای سیاسی/فرهنگی جدا و مغایربا هم – دموکراسی و دیکتاتوری – با پلی معلق، که رشته های آن ازنادانی و خبط و خیانت(به دموکراسی) بافته شده، به هم راه می برند واین ” پل” همان سیاست مماشات با فاشیسم است. اما، وقتی ازسوی دیگر، یعنی ازجانب فاشیسم به آن می نگریم، انگاری این گذرگاه توری است ، درهم تنیده ازفتنه ها و فریبهای مرگبار، که دیتکاتورها برای دام اندازی و شکارطرف مقابل پرتاب کرده اند!
این تافته جدا بافته عجیب، گره گاههای خاص خود را داشت. نخست وزیرشدن چمبرلین مهمترین این گره گاهها بود!

بمباران گِرنیکا

بسیاری ازمورٌخان آن دوره براین عقیده اند که سال 1937 بیشتر ازهرواقعه ای تحت تأثیرروال و رویدادهای جنگ داخلی اسپانیا قرارداشت. این جنگ میدان مصاف دولت جمهوری و خلق اسپانیا با فالانژیسم و فاشیسم اسپانیا/اروپا بود، ولی درعین حال، سیاست اپیسمنت غرب نسبت به دیکتاتورها نیز درآن جا بارزمی شد . فرانسه مرزی طولانی با منطقه جنگی داشت. دولت انگستان نیز، چه به لحاظ تأثیرات اجتماعی/ سیاسی جاری آن درداخل کشورش و چه به مثابه « رئیس کمیته عدم مداخله»، خواه نا خواه درگیرعوارض این جنگ بود. علاوه براين, صف آرائیها و نوسان نتایج نظامی – سیاسی جنگ اسپانیا، کم وبیش، دامنگیر همه قدرتهای بزرگ اروپایی بود و هیچ دولتی نمی توانست ازشعاع تأثیروقایع آن واقعه تاریخی بگریزد. 1

به هنگام روی کارآمدن نویل چمبرلین، جنگ اسپانیا یکی از دورانهای بسیارحساس خود را می گذراند. در جبهه شمالی /منطقه باسک اسپانیا و حوالی شهربیلبائو (مرکزسرزمین باسک) نیروهای مشترک موسولینی/ هیتلر با شدت تمام کنارقوای فالانژدست به حمله زده بودند.
آنتونی ایدن ، فصل هفتم کتاب خاطرات خود، مربوط به « نخست وزیرشدن چمبرلین» را، با گزارش وضعیت جبهه درشمال اسپانیا شروع می کند:

« دراسپانیا نیروهای شورشی [منظورقوای فرانکوست!] مترصدند درمنطقه باسک به طرف بیلبائو پیشروی کنند… در اطراف این شهر نبردهای سختی در جریان است …
درروز26 آوریل شهربی دفاع گرنیکا مورد حمله هوائی قرارمی گیرد و ویران می شود. تلفات اهالی غیرنظامی بسیارزیاد است…این عمل زشت در کمیته عدم مداخله مطرح و در تاریخ 4 ماه مه، با وجود مخالفت ریبن تروپ، مورد بحث واقع شد. .. او گناه این بمباران را گردن« سرخها » انداخت، … » 2

در تاریخ تشکیل این جلسه(4 مه ) تمام دنیا خبرداشت که هیتلربه بمب افکنهای لژیون کوندور ( قوای اعزامی آلمان نازی به اسپانیا) فرمان آتش به روی گرنیکا را صادرکرده بود.
روز 26 آوریل سال 1936 دوشنبه بازاری در مرکز شهر 5000 نفره گرنیکا برقرار بود. حوالی چهارو نیم بعد ازظهر جمعیت انبوهی ازاهالی مشغول خرید بودند که ناگهان زنگهای کلیسا به نشانه خطر حمله هوائی به صدا در آمدند. یک بمب افکن آلمانی درآسمان پیدا شد. چند لحطه بعد باران بمب برسرمرکزشلوغ شهرگرنیکا فرو ریخت. امواج بمب افکنهای دیگر آلمانی بمباران را با شدت تمام ادامه دادند، این حمله دوساعت و نیم « با قساوت بی سابقه» ادامه داشت:

« … آنها شهررا به تلی ازخاکسترتبدیل کردند… با رگبارمسلسل ازفاصله 30 متری به روی زنان و کودکان آتش گشودند و همانند گرگان درنده به جمعهای درحال فرارهجوم آوردند و قصاٌبی کردند و… » 3

مفسران نظامی، همان زمان و بعدها نیز، نوشتند که بمباران و نابودی گرنیکا برای نیروی هوائی آلمان یک تست آموزشی جدید درتاکتیک ایجاد خوف و وحشت در شهرها بین اهالی غیرنظامی بود. حمله به گرنیکا یک عمل تروریستی و نقض آشکار قوانین بین المللی زمان جنگ بود چون گرنیکا هدف نظامی به شمارنمی رفت و از جبهه فاصله زیادی داشت. هدف بمباران عبارت بود از نابودی روحیه مردم غیرنظامی که گهواره مقاومت باسک به شمارمی رفتند. درافکارعمومی دنیا بمباران گرنیکا به عنوان یک جنایت علیه بشریت ثبت شد ولی ازنظر «کمیته عدم مداخله» درلندن آن قدراهمیت نداشت که حتی مورد محکومیت قرارگیرد! هیچ یک ازسران سیاسی دولت بریتانیا بمباران گرنیکا را محکوم نکرد. وقتی یک ماه بعد چمبرلین به قدرت رسید، هنوز مسأله تجاوزهوائی هیتلر به باسک و خاکسترشدن شهرگرنیکا به فراموشی سپرده نشده بود. ولی چمبرلین کاری به جنایت هیتلردرگرنیکا نداشت. برعکس، مصمم بود به « رگه انسانی دیکتاتورها » متوسل شود و صلح را تضمین کند!

« سفیرنازی ما دربرلین»

نِویل هندرسن، سفیرتازه بریتانیا درآلمان، مقارن همین ایام (اواخرآوریل37) وارد برلین شد. او، در نخستین سخنرانی رسمی خود ، پس ازدلجوئی ازدولت هیتلردرمورد فرصتهای ازدست رفته، در حضورجنایتکارانی چون هیملر، رئیس و فرمانده اِس.اس، سیاست موهوم صلح آلمان دراروپا را تحسین کرد :

« درانگستان خیلیها تصور نادرستی ازرژیم نازی دارند. وگرنه این قدرروی دیکتاتوری نازی انگشت نمی گذاشتند و بیشتر به آن آزمون اجتماعی توجه می کردند که دراین کشور درحال تکوین است… جای تأسف است که می بینیم درگذشته چه اندازه وقت و نیرو دراین جهت تلف شده که درختان را به بینیم و ازدید انگلیسی به این و آن مرض تک تک آنها اشاره کنیم ، ولی از مشاهده و ارج گذاری بر کل جنگل غافل مانده ایم…
شما حفظ صلح و انکشاف مسالمت آمیز در اروپا را تضمین کنید، آن گاه آلمان خواهد دید که در دنیا هیچ دوستی صادقترو ( به نظرمن) مفیدتر از بریتانیای کبیر ندارد.» 4

او در موارد دیگر نیز این نوع موضعگیریهای نازی دوستانه را بارها و بارها تکرارنمود و آن قدر دراین شیوه « نمایندگی انگستان» پای فشرد که بعد ازمدتی درمحافل سیاسی- رسانه ای انگستان عنوان طنزآلود« سفیرنازی ما دربرلین»را برایش ساختند 5.

جالب است که روزبعد از سخنرانی فوق الذکردرآلمان، متن آن درنشریه تایمزلندن چاپ شد. یکی از نمایندگان مجلس انگستان ،که اتفاقاً همنام او بود، به قدری از خوشامدگویی سفیر به نازیها برآشفته شده بود که مسأله را درمجلس مطرح کرد و با چند پرسش افشاء کننده نشان داد که نمایندگان مردم انگستان چنان موضعی ندارند:
« آیا این خطاست که ما در توصیف طبیعت رژیم نازی بگوییم که درآلمان بهودیان تحت سرکوب قرارمی گیرند، تمامی اپوزیسیون سیاسی ممنوع شده است و مخالفان نازیها در اردوگاهای مخوف در حبس به سرمی برند و سندیکاهها همگی نابود شده اند؟» 6

ولی این پرسشهای «مسأله ساز» کاری ازپیش نبردند. چمبرلین اتفاقاً درست به سفیری نیاز داشت که به حکومت نازی روی خوش نشان دهد، تا شاید بتواند راه ساخت و پاخت ( البته صلح طلبانه) مطلوب با هیتلر را هموارکند. خود هندرسن هم به این سنخ فکری اذعان داشت:
« من وقتی سفیر ( انگستان درآلمان) شدم، با یک حکومت مقتدر مخالفتی نداشتم و لذا ازنظرفکری قبول داشتم که بریتانیای کبیر می تواند با آلمان[نازی] کنار بیاید، حتی اگر این وفاق به معنای پذیرفتن تغییرات درآلمان و تبدیل آن به کشوری می شد که فلسفه زندگی و شکل حکومتی نازیسم داشت و به سمت کسب هژمونی دراروپای میانه خیز برداشته بود.» 7

بد شانسی سفیر و خودسانسوری تایمز!

خوشرقصیهای سفیرهندرسن روی زمین داغی صورت می گرفت.آن« آزمون اجتماعی » مورد نظر وی بر بستر سركوب و تبعیض فزاینده صورت می یافت. از بد شانسی او درست مقارن ورودش به آلمان، موجی تازه از سرکوب یهودیان و اهل کلیسا بالا گرفته بود. درمورد پتانسیل حفظ صلح توسط حکومت نازی هم باید گفت روال واقعی امور بیشتر بوی باروت می داد. درهمان ژوئن سال 1937، ژنرال بلومبرگ، وزیرجنگ و فرمانده کل نیروهای مسلح رایش آلمان، یک فرمان سرٌی جهت تدارک طرحهای جنگی متعدد به تمام نیروها ابلاغ کرد!
در تاریخ12 ژوئن سال 37 ، مصوبه سرٌی هایدریش 8 رئیس پلیس امنیتی، درمورد پبگرد و دستگیری کسانی که با یهودیان ازدواج کرده بودند، صادرگردید. چهارروزبعد نیزمصوٌبه دیگری عضویت همزمان جوانان آلمانی درسازمان “جوانان هیتلر” و تشکیلات کلیسا را ممنوع اعلام کرد. دراول ژوئیه نیزمارتین نیمولر،کشیش معروف پروتستان، دستگیر و به یکی از اردوگاههای نازیها فرستاده شد. 9
البته با حضورخبرنگاران خارجی دربرلین و ارتباطاتی که محافل مذهبی درکل اروپا داشتند، خبر این نوع ستمها قابل کتمان نبود. چیزی نگذشت که اخبار تضییقات مذهبی، به خصوص ستم وارده برکشیشهای مسیحی، درانگستان پخش شد و اعتراض فزاینده مردم را برانگیخت. استمالتگران که نمی توانستند منکراین گزارشها شوند، تلاش زیادی کردند با جلو انداختن اسقفهای خود و وارونه جلوه دادن واقعیتها ازفشارافکار عمومی بکاهند. درکلایودن اسقف محل را فرستادند پشت میزموعظه. «عالیجناب اسقف هِدلم» گناه این مدعا را به گردن گرفت که گویا نازیسم درچشم توده مردم آلمان جانشین مسیحیت (!) شده است:

« … به سادگی می توان تصورکرد که اکثریت عظیمی ازمردم آلمان که نازیسم را پذیرفته اند به این جهت به آن لبیک گفته اند که اعتقاد دارند نازیسم موجب تنفیذ و تعالی روحی توده های مردم می شود و کشورشان راازسقوط به ورطه نا امیدی و سرگشتگی حفظ می کند. توده مردم نازیسم را به چشم یک جانشین واقعی مسیحیت می بینند…. تصور نمی کنم که درآلمان مذهب تحت فشار و تضیقات قرار گرفته باشد. کارهای سیاسی چرا! درتمام مواردی که یک کشیش درآلمان تحت پیگرد و دستگیری واقع شده، مسأله به این صورت بوده که فرد مربوطه برخلاف یک دستورالعمل معین حکومتی کاری کرده ولاغیر. چنین چیزی راکه نمی شود به عنوان حمله به خصلت معنوی دین و مذهب درآلمان تلقی کرد.» 10

یکی ازخبرنگاران خارجی که بارها خبر سرکوبهای مذهبی و دستگیری یا ضرب وجرح کشیشهای مؤمن درآلمان نازی را به خارج می فرستاد،Ebbutt نماینده رسانه “تایمزلندن” دربرلین بود. همزمان با ورود هندرسن به برلین ، حکومت نازی اِی بات را اخراج کرد! این قضییه درافواه پیچید و برای جفری داسون، سردبیرتایمز و استمالتگرمعروف مسأله سازشد. شرح آن مفصل است، صرفاً به یکی دوجنبه ازاین ماجرا اشاره می کنم. داسون سعی زیادی کرد که دراثراین اتفاق رابطه با دولت آلمان بالکل تیره نشود، به خصوص که اوائل کار چمبرلین بود و حلقه کلایودن، که داسون عضو برجسته آن بود، سخت علاقمند به پیشرفت سیاست وی درآلمان بود. به هرحال، سرمسأله اخراج خبرنگارتایمزو ازآن مهمترسرکوب مذهبی درآلمان، که اخبارآن موجب نگرانی افکارعمومی شده بود،مقاله ها و مکاتبات متعددی درخفا و آشکار نوشته شدند. دربیوگرافی جفری داسون به قلم رنچ Wrench شرح ماجرا آمده است و من فقط به بخشهائی از یک نامه خود داسون درمورد مذکور توجه می دهم. محتوای این نامه و اعتراف به خودسانسوری به ملاحظه نازیها، می بایست خیلی برای “تایمزلندن”شرم آوربوده باشد. ولی سیاست استمالت مشکلی با خودسانسوری نداشت!جفری داسون درنامه ای درونی از مسئولان دفترتایمزدرژنو چنین استفسارمی کند:
«… به واقع مایلم بدانم که کدام مطلب چاپ شده در” تایمز” چنین موجب برانگیختگی و خصومت جدید آلمانیها شده است. آخر، من شب به شب هرچه ازدستم برمی آید انجام می دهم و تمام سعی ام این است که مطالب مشکوک را ازروزنامه قیچی کنم و نگذارم چیزی به چاپ رسد که کمترین شائبه تحریک آنها [حکومت نازی] را داشته باشد… من حقیقتاً نمی دانم دراین ماههای اخیر چه چیزی ازمطالب روزنامه ما به مذاق آنها خوش نیامده است…هرگونه توضیح و گوشزدی ازجانب شما باعث تشکر و امتنان من می شود…» 11

درمورد فشاررژیم نازی به کلیسا و فعالان مسیحی درآلمان،همچنین قضییه اخراج فرستاده تایمز از آن کشور، سردبیر نشریه سخت زیر فشار همکاران و افکارعمومی قرارگرفت و مجبورشد به ترتیبی یک موضع « انتقادی» بگیرد. داسون خیلی زورزد و بالاخره درشماره 7 اوت 37 تایمز چنین نوشت:

« “تایمز” تاکنون آشکارا موضعی خیلی دوستانه نسبت به آلمان داشته ، موضعی که به هیچ وجه درانگستان عمومیت ندارد… دلائل زیادی وجود دارد مبنی بر این که جرم اصلی مسترای بات گزارش مکررازمسأله تضییقات و پیگردهای مذهبی درآلمان بوده است. خوب این کارها جزو رگه های بدخیم رژیم نازی به شمارمی رود. همین آزارو اذیتهاست که درمسیردوستی بین المللی با آلمان مرتب مانع ایجاد می کند.»

فرمان بلومبرگ

سال 1937 زمان سرعت بخشیدن به چرخهای صنایع تسلیحاتی و آمادگیهای بزرگ نظامی درتمام کشورهای بزرگ اروپا بود. با وجود سیاست اپیزمنت غرب، به علت فروپاشی پایه های نظام امنیتی و صلح بعد ازجنگ جهانی اول ( پیمان ورسای و قراردادلوکارنو) و نیز ادامه جنگ اسپانیا، خطروقوع جنگهای دیگرمی رفت. درشرق دور، میلیتاریستهای ژاپن به اشغال چین ادامه داده جنگ استعماری را پیش می بردند. علاوه براین، اطلاعات سرویسهای مخفی تماماً از شتاب گرفتن آمادگیهای نظامی وافزایش بی سابقه سرمایه گذاریهای تسلیحاتی آلمان نازی حکایت می کرد. به ویژه هیتلردرتوسعه سریع بمب افکنهای مدرن با فاصله فزاینده ای از انگستان پیشی گرفته بود. یک برآورد وزارت خارجه نشان می داد که :
« تا ماه مه سال37 آلمان صاحب 800 بمب افکن دورپروازخواهد بود درحالی که تعداد بمب افکنهای مشابه ما فقط به 48 فروند می رسد..» 12

در وزارت خارجه انگستان، تیم ایدن/ ونسیتارت از بابت امنیت ملی بریتانیا بیش ازپیش نگران بودند. به عنوان مثال، در سال 37 امکانات دفاع ضد هوائی شهرهای انگستان تقریباً چیزی درحد صفربود:
« دربریتانیای کبیردفاع هوائی قابل ذکری برای شهرهای بزرگ وجودنداشت.» 13

اما چمبرلین و وزرای همفکرش دراین دغدغه ها با ایدن اتفاق نظرنداشتند. نخست وزیرسخت معتقد بود که توسط طرح اپیسمنت او، خطرجنگ رفع و معضل تسلیحاتی دیکتاتورها درچهارچوب قراردادهای منعقده قابل کنترل خواهد بود. فکرمی کرد با بذل و بخشش امتیازات مطلوب هیتلر – مثلاً بازپس دادن مستعمرات سابق آلمان به او – مشکل اساساً حل و فصل خواهد شد. چرچیل می نویسد:

« او (چمبرلین) حاضربود درزمینه مستعمرات خیلی به هیتلرامتیازدهد . همزمان تمایلی نداشت که برای بالابردن تسلیحات بریتانیا سرمایه گذاری لازم را انجام دهد؛ و یا درزمینه نظامی و سیاسی به کسب همکاریهای نزدیک و لازم با فرانسه اقدام نماید.» 14

تقریباً درهمان ایامی که سفیرهندرسن درآلمان پيام صلح جوئی به نازیها می داد ودرانگستان چمبرلین با اطمینان به نفسی مبالغه آمیز ازچشم انداز توفیق خط اپیسمنت خویش دم می زد، ژنرال بلومبرگ، وزیرجنگ و فرمانده کل قوای مسلح آلمان فرمان مورخ 24 ژوئن سال 1937 خود ، تحت عنوان « تدارک جنگ توسط ورماخت [کل نیروهای مسلح ]» را به فرماندهیهای قوای مسلح کشورارسال کرد. «فرمان بلومبرگ» شامل دستورالعمل آمادگیهای نظامی درریز مسائل تاکتیکی/ تکنیکی برای طرحهای گوناگون جنگ آینده بود. این طرحها، به لحاظ زمان وقوع جنگ و تقدم اهداف و جبهه ها به ترتیب زیررده بندی شده بودند. چکیده اش را درزیر می آوریم:
« “طرح قرمز”، جنگ دردوجبهه (شرق وغرب)، با ثقل غرب ( فرانسه)،
“طرح سبز”، جنگ دردو جبهه ( شرق و غرب ) با ثقل جنوب شرق،
تدارکات ویژه برای طرحهای دیگر:
“طرح ویژه اوتو” ، مداخله مسلحانه جهت تصرف اتریش،
” طرح ویژه ریچارد” ، درگیری مسلحانه با اسپانیای سرخ،
“طرح ویژه” گسترده قرمز/سبز ، دراین مورد انگستان، لهستان، لیتوانی علیه ما وارد جنگ می شوند.» 15

بازگشت به مطلب پیشین 6 2

منابع و توضیحات

1- آ نتونی ایدن درتمام فصل پنجم و بسیاری قسمتهای دیگر مجلد دوم کتاب خاطرات سیاسی
خود، از دید سیاست رسمی بریتانیا به جنبه های گوناگون« جنگ داخلی اسپانیا» پرداخته است، که علیرغم تلاش قلمی و تحلیلی وی، در رابطه با این موضوع چندان آبروئی برای او و سیاست دولت متبوعه اش باقی نمی ماند، هرچند درابراز موضع شخصی از دولت جمهوری جانبداری می کند، مثلاً دربیان زیر:« هرآینه انتخاب با من می بود، ازماههای نخست سال 1937 به بعد ترجیح می دادم طرف دولت [جمهوری] دراین جنگ پیروز شود.» – ص 512 ,
2- همان كتاب, ص 515 ،
3- جورج .ال. اشتیر، گزارشگرجنگی نشریه ” تایمزلندن” دو روز بعد از این حمله شرح مفصلی از بمباران گرنیکا و ابعاد دهشتناک کشتار غیرنظامیان ارسال کرد. دراین گزارش می آید: « تاکتیک مهاجمان روشن بود: ابتدا بمباران با بمبهای سنگین و نارنجکهای دستی که اهالی وحشتزده وادار به فرارشوند و بعد توسط شلیک رگبارمسلسل از نزدیک ، آنها را به پناهگاههای زیرزمینی راندن و سپس انهادام این پناهگاهها با بمبهای سنگین آتشزا…. ساعت دو بعد ازنصف شب که من به شهررسیدم، سرتاسرآن درشعله های آتش می سوخت و تمام شب خانه ها و ساختمانهای شهر فرومی ریخت و به خاکسترو خرابه های گداخته تبدیل می شد….دولت محلی باسک از 1654 کشته و 889 مجروح گزارش می دهد ».
پابلو پیکاسو تابلوی جاودانه “گرنیکا” را به مناسبت وقوع این جنایت علیه بشریت/جنايت جنگي , خلق کرد.
4- به نقل از ” تایمزلندن” مورخ 2 ژوئن 37،
5- به نقل ازص 48 کتابThe Appeasers,، نوشته مورخان انگلیسی Martin Gilbert/ Richard Gott

6- همان جا،
7- همان جا،
8- Reinhard Heydrich از متعصّب ترین نازیها و جنایتکاران ترازاول نظام هیتلر، 1936 رئیس پلیس امنیتی، بعدها ژنرال پلیس ،ازمسئولان رتبه اول اس.اس و مأمور مستقیم کشتار نهائی یهودیان ، 1941 معاون والی حکومت نازی درمنطقه تصرف شده جمهوری چک، درسال 1942 توسط یک عملیات زیرزمینی چکهای تبعیدی به سزای اعمالش رسید.
9- نگاه کنید به ص 493 ازکتاب آلمانی Die tödliche Utopie، بخش تقویم 1919- 1945اقدامات نازیها ،
Martin Niemöller (1892-1984) متأله پروتستان،درسال 1933 بنیانگذاریک شاخه کلیسائی مقاوم دربرابرنازیها و مخالف سرسخت سیاست مذهبی رژیم نازی، نیمولراز همان آغاز حکومت نازیها با آنها به مخالفت برخاست و تحت فشارمداوم بود. سرانجام اول ژوئیه 1937 دستگیر و تا سال 1945 دراردوگاههای گوناگون درحبس بود. مارتین نیمولر به عنوان یک پاسیفیست مؤمن و مبارزضدفاشیست بعد از جنگ جهانی دوم درجامعه آلمان ارج و اعتبار و شهرت فراوان یافت و به یک مرجع اخلاقی پروتستان درکل جامعه تبدیل شد. وی درسالهای 1947الی 1964 ریاست کلیسای پروتستان درایالت هسن و ناسا را عهده داربود. به عنوان پاسیفیست، لزوم تفاهم میان بلوکهای قدرت دوران دوقطبی را ترویج می کرد. به دنبال کشمکش فکری با سران کلیسا از دستگاه رسمی کنارگذاشته شد.
10- موعظه اسقف هدلم Headhlam ، تایمزلندن مورخ 23 ژوئن 1937، نقل درکتاب The Appeasers ،
11- Dawson and our Times,p. 361(23.05.1937) Wrench, Geoffrey،
12- ایدن , خاطرات ، ص 563 ،
13- همان كتاب، ص 568 ،
ایدن تمام فصل نهم کتاب خاطرات خود را تحت عنوان «عقب افتادگیهای تسلیحاتی» (سالهای 1936-1938) به همین معضل اختصاص داده است. درهمین فصل از کشمکشهای مکرر با نخست وزیر و شماری از وزرا که مسئولیت ارتقاء تسلیحات را داشتند یاد می کند. متأسفانه محدوده مقالات ما اجازه نقل تفصیلی مباحثات مربوطه را نمی دهد، ازموضوع مورد بحثمان دورمی شویم.
14- چرچیل ، « جنگ جهانی دوم» ص 129،
15- برای مطالعه ;کل شرح فرمان بلومبرگ نگاه کنید به صفحات 15 الی 28 کتاب زیر:
Peter de Mendelssohn, Die Nürnberger Dokumente, Studien zur deutschen Kriegspolitik 1937-1945
نویسنده این کتاب را درسال 1946،برپایه اولین اسناد و مدارک منتشره توسط دادگاه نورنبرگ نوشته است. درمقدمه آن چنین می خوانیم: « موضوع این کتاب یک رویداد بی سابقه است که نمونه دیگری مشابه آن درتاریخ دیده نمی شود. ..هیچ گاه یک قدرت بزرگ درحال فروپاشی به هنگام تسلیم و کاپیتولاسیون عملاً تمامی اسرار دولتی خودش را به این صورت برملاء نکرده بوده است.» . فرمان بلومبرگ اولین دستورالعمل نظامی جهت تدارک جنگ نیز نبوده است. ولی اولین فرمان به تدارک جنگ بوده که سند آن نویسنده این کتاب را درسال 1946،برپایه اولین اسناد و مدارک منتشره توسط دادگاه نورنبرگ نوشته است. درمقدمه آن چنین می خوانیم: « موضوع این کتاب یک رویداد بی سابقه است که نمونه دیگری مشابه آن درتاریخ دیده نمی شود. ..هیچ گاه یک قدرت بزرگ درحال فروپاشی به هنگام تسلیم و کاپیتولاسیون عملاً تمامی اسرار دولتی خودش را به این صورت برملاء نکرده بوده است.» . فرمان بلومبرگ اولین دستورالعمل نظامی جهت تدارک جنگ نیز نبوده است. ولی اولین فرمان به تدارک جنگ بوده که سند آن درپایان جنگ به دست متفقین می افتد و پس از تحقیق و کسب اطمینان از صحت آن دردادگاه نورنبرگ مورد استفاده قرارمی گیرد.