سیاست مماشات با فاشیسم – 9 – پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم

دکتر کریم قصیم :

         پاسيفيسم دستاويز دو طرفه

«فلسفه زندگي هيتلر چند ايده ساده بود: طبيعت بي‌رحم است، انسان هم جزئي از طبيعت و مجاز به بي‌رحمي است. زندگي چيزي جز جنگ نيست، جنگ بي‌وقفه ادامه دارد فقط اشکال وقوع آن عوض مي‌شود. همان‌طورکه يک حيوان درنده از شکار حيوانات ديگر تغذيه مي‌کند،  يك ملت هم مجاز است از قبل ملتهاي ديگر تغديه كند و منابع مورد نيازش را از چنگ آنها بربايد… براي تأمين امنيت خود ناچار است يا همسايگان خود را از بين ببرد و يا به‌طور دائم آنها را  در حالت ضعف و عجز نگهدارد. دلسوزي، محبت به نوع و نزديکان، عشق به حقيقت، وفاي به عهد و… تمام اين فضيلتهاي مسيحي، چيزي جز کشفيات ضعفا و افراد جبون نيست. طبيعت همچو رفتارهايي را نمي‌شناسد. در طبيعت موجود ضعيف محكوم به فنا ست…»

گولو مَن، مورّخ و اديب آلماني،ص‌843کتاب تاريخ قرون نوزدهم و بيستم آلمان.

پاسيفيسم و غفلت احزاب

هرچه در آلمان دهه سي قرن بيستم گرايش افکار عمومي, يا به‌قول معروف «روح زمانه»، جويا و پذيراي اقتدار و نظريه‌هاي اقتدارگرا در حزبيّت و قدرت بود(1)، در جامعه انگلستان و تاحدودي هم فرانسه آن‌زمان برعکس، در سياست و اجتماع بيشتر و بيشتر صلح‌طلبي و پاسيفيسم و گريز از سلاح و جنگ و اقتدار رواج عمومي داشت. گسترش افکار و عقايد پاسيفيستي به اندازه‌يي دامنه‌دار بود که تمام احزاب کشور، بدون استثناء ,  اين تمايلات وسيع و عميق توده مردم را در نظر مي گرفتند و به‌خصوص در زمان انتخابات سخني مثلاً در ضرورت تقويت قواي دفاعي کشور… يا يک پروژه مشخص تسليحاتي, به زبان نمي آوردند، چرا که به‌محض چنين خطايي شکست در انتخابات حتمي مي شد. اين وضعيت افراطي پاسيويستي را در اين مثال مي شود ديد: در بسياري از حوزه‌هاي انتخاباتي، کسب رأي مستلزم مخالفت با تسليحات و بودجه‌هاي نظامي بود و نامزدي که – حتي با دليل و مدرک- به بي‌دفاع بودن شهرها در برابر يک حمله هوايي دشمن مفروض توجه مي‌داد، بلافاصله به‌عنوان جنگ‌طلب و… مورد تهاجم حريفان انتخاباتي واقع مي‌شد.

بي‌ترديد، در انگلستان نيمه اول دهه سي خواست خلع‌سلاح عمومي و حفظ صلح خارجي بسيار گسترده و جنبش پاسيفيسم عمق اجتماعي و وسعت سراسري داشت. اين پديده بي‌سابقه که در پي کشتارها و ويرانگريهاي بي‌سابقه جنگ جهاني اول پيدا شده و به يمن تبليغات و کارزارهاي روزنامه‌ها و فعاليت محافل کليسايي، سنديکايي و دانشجويي دامن گسترده بود، فقط به اعضا و هواداران حزب کارگر و ليبرال اختصاص نداشت، بلکه بخشهاي وسيعي از رأي‌دهندگان حزب محافظه‌کار نيزهمين‌طور فکر مي‌کردند.

البته، جنبش صلح‌طلبي و طرفداري از خلع‌سلاح عمومي و اشاعه پاسيفيسم في‌نفسه يک تمايل و حرکت نوع‌دوستانه و در بطن خود عميقاً انساني و مترقي بود. مشكل وقتي پيدا مي شد که اين مسالمت و رحمت  (حال چه به واسطه ديدگاه فلسفي يا به انگيزه ديني مسيحي و چه به غرض سياسي، ناشي از خط و ربط استراتژي) مشمول ديکتاتوريهاي مهاجم زمانه, يعني ميليتاريسم ژاپن، فاشيسم موسوليني و نازيسم هيتلر هم مي شد. صلح و مسالمت و رحمت  براي جنگ طلب ترين  متجاوز ان و سفاكترين ديكتاتوريها!

وجود جنبش پاسيفيستي در جامعه انگلستان آن زمان نيز مي‌توانست براي زندگي و تمدن و فرهنگ ملت بسيار مفيد باشد، هرآينه مدبرانه و با احساس مسئوليت ملي و صداقت رهبران سياسي کشور همراه مي‌بود. در اين صورت, صلح‌طلبي صرفاً به‌عنوان ابزار پوپوليسم، حربه انتخاباتي و پلميک حزبي در مجلس به‌کار نمي‌رفت,  بلکه جنبش توده‌يي صلح خواهي آگاهانه جهت تقويت همبستگي ملي، بهبود روابط في‌مابين توده مردم و قوياً عليه ديکتاتورهاي جنگ‌افروزي چون هيتلر بسيج مي‌شد و به‌سهم خود و  به‌موقع، با حضور دهها ميليوني در خيابانها و اقدام به آكسيونهاي بين المللي به سد كردن رشد هيولاهاي متجاوز كمك مي كرد. نه اين که درست هنگامي که فاشيسم/ نازيسم داشت چنگالهايش را تيز مي‌کرد و اسباب جنگ بزرگ را مهيا مي‌ساخت، «رهبران» حزبي و فراکسيوني انگلستان سوراخ دعا را عوضي بگيرند و به‌بهانه حفظ صلح، وقت گرانبها و فرصت مخاطره آميز را در شعارها و پلميکهاي گروهي تلف کنند. براي توضيح اين مسأله، ما فقط يک مثال تاريخي را خلاصه شرح مي‌دهيم تا خواننده خود حديث مفصل از اين مجمل بخواند:

در سال‌1934 دولت (ائتلاف ملي) انگلستان به‌اندازه کافي درباره پروژه‌هاي پنهاني هيتلر در مسير بازسازي نيروي هوايي نظامي اطلاعات در اختيار داشت و خوب مي‌دانست که وضعيت تناسب قوا در اين زمينه روز به‌روز به‌ضرر انگلستان در حال تغيير است. نگراني نسبت به سطح و شتاب بازسازي جنگي آلمان و اهداف هيتلر رو‌به افزايش و ضمناً دولت در اين زمينه با  انتقادات مداوم چرچيل و معدود همفکرانش  مواجه بود. 2    سرانجام، در تاريخ 20ژوئيه1934 دولت وقت چند  پيشنهاد به‌قول چرچيل «جزئي و ناکافي و با تأخير»، جهت تقويت نيروي هوايي کشور ظرف 5‌سال آينده (كه حساب مي‌شد از نظر تعيين‌تکليف خط ‌«نامعلوم» هيتلر بُعد زماني مهمي است) ارائه داد. بلافاصله اپوزيسيون اعتراض و مخالفت كرد و اتلي رهبر اپوزيسيون (از حزب کارگر)، با تصويب اعتبارات مربوطه مخالفت خود را ابراز نمود. چکيده رديه‌گويي وي همين است که در زير مي‌آيد:

«ما ضرورت افزايش تسليحات هوايي را رد مي‌کنيم… ما اين مدعا را که تقويت نيروي هوايي بريتانيا مي‌تواند [در مقابله با خطر آلمان] به حفظ صلح جهاني کمک کند قبول نداريم… ما اساساً خواست حفظ تعادل و برابري قوا را مردود مي‌شماريم…»

ِسرهربرت ساموئل، رهبرحزب ليبرال هم ضمن تأييد نطق اتلي و ادامه سرکوفت دولت، بحث را چنين خاتمه داد:

«در ارتباط با بازسازي تسليحات آلمان واقعاً قضيه از چه قراراست؟ تا آن‌جا که ما ديده و شنيده‌ايم، هيچ شاهد مثالي وجود ندارد که مبين کمبود قواي هوايي ما جهت دفاع احتمالي باشد…» (3)

فراموش نشود، اين مباحثات در زماني صورت مي‌گرفتند که اگر انگلستان و فرانسه, يعني همين «دولتهاي حافظ پيمان ورساي» به موقع جنبيده بودند هنوز براي حفظ برتري هوايي در برابر هيتلر و مهار هيولاي جنگي او فرصت کافي موجود بود. ولي اين ماههاي گرانبها از دست مي‌روند. دولت انگلستان هم اقدامي نمي‌کند. هشت ماه بعد، اين بحث براي چندمين‌بار در مجلس تکرار مي‌شود.

دولت بريتانياي كبير, در تاريخ 4مارس35 , براي نخستين بار يک «کتاب سفيد» منتشر و ضمن شرح فشرده آمار و ارقام نظامي کشور، شمه‌يي از فعاليتهاي نظامي مخفي آلمان را هم علني نمود, خواست به افكارعمومي توجه دهد كه افزايش قواي نظامي انگلستان، به‌ويژه در عرصه نيروي هوايي ضرورت دارد و خواهان تصويب بودجه مربوطه است…اما، بار ديگر اپوزيسيون مخالفت كرد. علاوه براين، در تاريخ 11مارس1935، يعني يک هفته بعد از انتشار کتاب سفيد و آگاهي افکار عمومي از برخي پروژه‌هاي نظامي خفيه نازيها، اِتلي, رهبرحزب كارگر(اپوزيسيون), قطعنامه‌يي عليه دولت تقديم مجلس كرد. در اين متن پاسيفيستي، ضمن مخالفت سخت با طرحهاي دولت، جهت مقابله با خطر احتمالي آلمان پيشنهاد «آلترناتيو» هم داده شد:

«ما به نظام جامعه ملل اعتقاد داريم، و در اين سيستم، کل جهان متحداً عليه متجاوز قرار مي‌گيرد. هرآينه نشانه‌هايي باشد که کسي قصد دارد صلح را به‌خطر اندازد، پس مي‌بايد افکار عمومي را آگاه و عليه وي وارد صحنه کنيم…»(4)

فهم نقص و ناکافي بودن چنين پيشنهادي دشوار نبود. آنتوني ايدن که در اين مجلس حضور داشت,  بعدها در کتاب خاطراتش راجع به پيشنهاد مزبور تفسير روشنگري دارد که خلاصه آن از اين قراراست:

«نه آن زمان و نه اکنون، وجود افکار عمومي عليه يک متجاوز براي جلوگيري از تجاوز کفايت نمي‌کند. وقتي تجاوزگران و جنگ‌طلبان براي تعرّض خيز برمي‌دارند، فقط با آگاهي و مخالفت افکار عمومي نمي‌توان آنها را از دست‌زدن به جنگ و تجاوز بازداشت…»

دو نکته در متن قطعنامه مزبور آشکار بود. اولاً متن آشکارا ضرورت مقابله با ديکتاتورها را کمرنگ مي‌كرد، آن‌هم از جانب سوسياليستها! ثانياً صرفاً حاوي لفاظي پوپوليستي و فاقد منطق عملي بود. اين قطعنامه در واقع با اهداف گروهي ـ انتخاباتي چشم به پاسيفيسم و آراء توده بيرون از مجلس داشت. جالب است که همان‌جا اين ژست اپوزيسيون با چند جمله يك شخصيّت با تجربه طرف مقابل بد‌جوري به مخمصه افتاد. ِسرآستون چمبرلين (ازحزب محافظه‌کارو برادر بزرگتر نويل چمبرلين، نخست‌وزير بعدي) پاسخ تندي به اِتلي داد:

«اگرجنگ درگيرد و ما گرفتار عوارض آن شويم و اگر بر فرض لندن زير بمباران باشد وجناب نماينده محترم[اتلي]نيز همراه دوستانشان دراين مجلس تشريف داشته باشند ، آيا بازهم همين حرفهايي را که امروز بيان فرمودند به زبان مبارک مي‌آورند؟» 5 ‌

و بدينسان نشستهاي پارلمان کشور در يک زمان حساس، بدون نتيجه‌يي قابل‌توجه، صرف مجادله مي شد،حال آن‌که در واقع امر، مسأله مطروحه چيزي كمتر از به خطر افتادن امنيت ملي انگلستان درصورت حمله هوايي به لندن و ديگرشهرها نبود! حضرات «رهبران سياسي وقت»، درست مثل سران گروهکهاي جوانان و… فرصت گرانبها را به مجادله حزبي مي‌گذراندندو پيشنهاد اپوزيسيون فقط همان بود که خطر برتري نيروي هوايي هيتلر و بهم‌خوردن مهمترين موازنه نظامي ـ استراتژيک آن زمان را صرفاً ودر صورت لزوم با آگاه‌کردن و بسيج افکار عمومي و شايد با سازماندهي تظاهرات و… دفع کنند!

همزمان با اين سهل‌انگاريهاي شگفت و غفلت آشکار احزاب و رهبران سياسي انگلستان، در آن طرف آب، هيتلر زير نقاب صلح‌دوستي, و به كمك شعار برابري تسليحاتي «حق‌مسلم ماست»… آن‌کار ديگر را مجدانه پيش مي ُبرد و موازنه استراتژيک صلح اروپا را به‌هم‌مي زد!

پاسيفيسم، دستاويز اپيسمنت

در انگلستان دهه سي گرايش پاسيفيستي مسلط در سطح جامعه بيشتر نسنجيده و بدون توجه به موقعيت كشور و توازن قوا در  اروپا عمل مي‌کرد. اين جنبش قوي در مبارزه عليه ديکتاتورها و کانونهاي واقعي تنش و بحران و جنگ‌آفريني ـ ميليتاريسم ژاپن و ديکتاتوريهاي فاشيستي اروپا ـ کار چنداني صورت نمي‌داد که هيچ، با اطلاق شعار عدالت‌طلبي و برابري «حق مسلم ملتها»، درمورد آلمان آن زمان، نخواسته و ساده‌لوحانه، آب به آسياب دشمنان واقعي صلح و مسالمت اروپا و جهان مي‌ريخت. بدينسان پاسيفيسم نسبت به نقض قرارها و پيمان‌شکنيهاي هيتلر (مثلاً در مورد پيمان ورساي) معمولاً تفاهم نشان مي‌داد. درآن‌طرف، همين ويژگي جنبش صلح به طور دقيق محاسبه مي شد و مكارانه مورد توجه و هدف تبليغات مداوم و به‌خصوص سخنرانيها و مصاحبه‌هاي شخص هيتلر قرارداشت. او، تقريباً بدون استثناء، بعد از هر لگد عملي که به الزامات ورساي مي‌زد و پروسه بازسازي جنگي آلمان را يك گام جلو مي برد، بلافاصله چند تا از خبرنگاران انگليسي و برخي ديگر از «خادمان بي‌جيره مواجب» را دعوت مي‌كرد و کلي اندرباب صلح‌طلبي خود و «ملت رنجديده آلمان» روضه مي‌خواند و اشک خواننده را مي‌گرفت!

البته، محافل راهبردي دولت انگلستان و حافظان امپراتوري بريتانياي کبير نيز مي بايست درکشاکش تضادهاي داخلي(باگسترش پاسيفيسم) و پيدايش چالشهاي جديد بين‌المللي (رشد کمونيسم، سربلندکردن ديکتاتوريهاي فاشيستي و به‌ويژه لگد‌زدن دائمي هيتلر به مفاد پيمان ورساي)  راه و چاه خود را تنظيم مي کردند.

با پاسيفيسم گسترده داخلي چه مي‌بايست کرد؟ آيامي بايست آن را عليه ديکتاتوري بسيج و کاناليزه نمود يا اين كه…؟

 آنها رفته‌رفته، به‌کمک خبرگان و كارشناسان طبقه حاكمه، چگونگي و چم و خم کاربرد شعارها و ادغام فضاي صلح‌دوستي داخلي در مشي واستراتژي سياست خارجي را به‌دست آوردند. مطالعه تاريخ نيمه اول دهه سي سياست خارجي انگلستان نشان مي‌دهد که دستاويز قراردادن صلح‌طلبي در استراتژي دولت فخيمه و برداشتن گامهاي مقدماتي به طرف ديکتاتوريها، مقدماتي بودند تا اين سياستها به مثابه مفصلي, جهت چرخش از مناسبات و نظم پيمان ورساي (خلع سلاح و پيمان امنيت جمعي) به سياست خارجي رسمي معروف به اپيسمنت عمل كنند.

براي فهم بهتر زمينه اجتماعي اين دستاويز، لازم است به جنبه ديگري از افکار عمومي آن سالها نيز توجه دهيم.

در طول دهه بيست و نيمه اول دهه سي، فراسوي عرصه ملي انگلستان، آن‌چه در اروپا و ديگر قاره‌ها مي‌گذشت عموماً مورد علاقه و اعتناي توده  مردم نبود. در واقع امر، بعد ازجنگ اول و فجايع مهيب آن، انزوا‌طلبي سياسي در حوزه ملي, نه تنها جناحهاي سياسي و افکارعمومي ايالات متحده آمريکا را فراگرفته بود، بلکه اين پديده سياسي/ اجتماعي, پا به پاي پاسيفيسم, در انگلستان هم طرفداران زيادي داشت. تلقي رايج بيشتر اين بود که:

کشور ما جزيره‌يي جدا از «قاره» است، با نظام سلطنتي ليبرال و پارلمانتاريسم ريشه‌دار و… مسائل و مشکلات کشورهاي قاره و جنگهاي اين‌ور و آن‌ور دنيا به ما مربوط نيست. جامعه ملل و کنفرانس خلع سلاح و… بايد به اين امور بپردازند و انگلستان حتي‌المقدور بايد پاي خودش را از مشاجرات ريشه‌دار و به‌خصوص از دعوا و مرافعه قديمي آلمان ـ فرانسه کنارکشد…

اين روحيه انزواطلبي ملي ابتداء واكنش برحق توده مردم رنجيده از ويرانگريها و خسرانهاي ناشي از جنگ جهاني اول , به طوركلي زبان و خواست خيابان در دهه بيست و نيمه نخست دهه سي بود. صلح‌طلبي سوسياليستها وکمونيستها، انجمنهاي مسيحي جوراجور، کلوپها و سازمانهاي نيرومند سنديکايي و…   روزنامه‌ها…  البته هريک با تحليلها و منافع و مشي‌هاي مختلف و خاص خودشان در بستر توازنهاي جديد ايدئولوژيك زمانه، به پاسيفيسم وسيع اجتماعي دامن مي‌زدند.

پرهيز از جنگ خارجي و صلح‌طلبي بين‌المللي موج اصلي و ميانگين خواستهاي جامعه در مورد سياست خارجي بود و به حق. چرا که جنگ و عواقب آن هنوز در ذهن توده‌هاي مردم زنده و از تکرار فجايع آن به‌شدت  گريزان بودند…  منتهي حفظ صلح و مخالفت باجنگ و ويرانگري ضرورتاً نمي‌بايست به مماشات با مستبدان و بعضاً همکاري , گاه حتي همدستي با ديکتاتورهاي فاشيستي در بخش  قاره اي اروپا  و ديگر جاها تمام شود! علي‌الاصول نه!

ليکن درانگلستان  اوائل  دهه سي، فقط معدود  رهبران كاركشته و دورانديش حاضر بودند  ُپست و ‌مقام خود را فداي بيان حقايق کنند و به‌رغم تمايل گسترده مردم به صلح و خلع‌سلاح، سربلند‌کردن هيولاي مهيب فاشيسم را به افکارعمومي گوشزد نمايند. به شهادت تاريخ دهه سي انگلستان، در آن زمان اين فقط وينستون چرچيل بودکه به‌رغم باران برچسبهاي تندوتيز( مانند وحشي، ديوانه، جنگ‌طلب، اصلاح‌ناپذير و در بهترين حالت «جنگجوي عهد عتيق»)، تلاش مي‌کرد واقعيتها و الزامات تلخ زمان را صريح و به‌موقع مطرح و موشکافانه تحليل و راه حل ارائه کند. شناخت هوشمندانه او از ساز‌و‌کارهاي نازيها و شخص هيتلر به اوائل دهه سي برمي‌گشت. در آن‌زمان، بقيه حضرات، از هر دو حزب بزرگ و نيز ليبرالها، همه به طريقي با امواج پاسيفيسم و شعار خلع‌سلاح مانور مي‌دادند، و با نيم‌نگاهي به انتخابات و اهميت صندوق رأي و حفظ مسند و كرسي نمايندگي و پست و مقام دولتي، درعمل به‌جاي هدايت مردم، بيشتر سوداگرانه دنباله‌رو توده‌ها بودند.

دراين بين، گروهي از نخبگان  سياسي و متفکران قديمي و با تجربه، (نگاه کنيد به گروه انگلو ـ ژرمن)، با نيّت خير و بدون فساد, ولي با تصورات و توهّمات خارق‌العاده، خيلي تلاش کردندبا تکيه به افکارفرقه‌هاي مسيحي خاص وفلسفه جنبش صلح‌طلبي، براي سياست خارجي کشوردر دوران سربلند‌کردن ديکتاتوريها و به‌خصوص روي کارآمدن نازيها وهيولاي مخرّبي چون هيتلر،به خيال خودشان طرح و برنامه«کارآمد» بريزند و توسط يک مشي و متدولوژي، به‌قول خودشان «علمي و سنجيده، شامل گفتگو و تعامل پشت پرده» ،زمينه‌سازي لازم را انجام دهند،بلکه بتوانندپاي ديکتاتورهاي مهاجم را با امتيازها و بذل و بخششهاي سياسي (اغلب از کيسه ملتهاي ديگر) در معاهده‌ها و قراردادها بند کنند و به‌اين ترتيب خطر جنگ را دفع نمايند! اين طرح و برنامه‌ها، بيشتر ناشي از کوششهاي برخاسته از بطن محافل پاسيفيستي‌ ـ دانشگاهي ـ مسيحي بود. اما در بالا، گروهي ديگر (کلايودن ـ ست) فرصت را غنميت شمردند و روي امواج پاسيفيسم توده‌ها و کوتاه‌بيني و اپورتونيسم احزاب و فراکسيونها، همان طرحها و برنامه‌ريزيهاي خيرخواهانه اهل فکر و انديشه را گرفتند و به‌کمک آنها براي مطامع جهاني امپراتوري «استراتژي اپيسمنت» را تدوين کردند و در دستور کار وزارت‌خارجه بريتانياي کبير قرار دادند! البته دستاويز اصلي رسانه‌يي و شاه‌ بيت توجيهات حضرات کماکان همان صلح‌طلبي مردم و افكار عمومي بود.

اما، درهرصورتي که فرض بگيريم، تاريخ بعدي به‌طور انکارناپذيري نشان داد که جز چرچيل و گروه اندك همفکرانش، همه طرفها، از توده مردم پاسيفيست انگلستان و نمايندگانشان، تا آن پيشكسوتان و متفکران نوع‌دوست و متوهم و خوش‌خيال … و البته استراتژيستها و سياستمداران تراز اول «کلايودن ـ ست»، جمله توصيه‌کنندگان به مسامحه و مماشات با ديکتاتورها، آشکارا از هيتلر و کل « مثلث شر»‌ آن‌زمان (فاشيستهاي ژاپن، ايتاليا و آلمان) حسابي رودست خوردند. به‌خصوص از آدلف هيتلر, كه با شناخت دقيق ازجو جامعه انگلستان وروانشناسي طبقه اشراف سياسي آن کشور و توهمات گروه پاسيفيست ژرمنوفيل ـ که به هر قيمت دنبال راه «صلح» بودند، هر طرف را با همان ملات مطلوبش،شش سال آزگار به بازي گرفت تا بالاخره کار خودش را پيش ُبرد. وقتي هيتلر از نظر بازسازي ارتش  و سطح تسليحاتي آلمان آماده جنگ بزرگ شد, بدون دفع وقت كليه موانع سياسي/ قانوني, از جمله تمامي قول وقرارها وپيمانها را, بدون كمترين دغدغه اي, زير پا گذاشت و اروپا و جهان را به آتش كشيد.

تجربه عبرت‌آموزي است که در آن دوران حسّاس و تعيين‌کننده ي سرنوشت بعدي اروپا و جهان، قدرتمندان بزرگ و صاحبان منافع کلان مالي و ژئوپليتيکي امپراتوري بريتانيا نيز به دستاويز حفظ صلح وآرامش‌بخشيدن به منازعه‌ها (اپيسمنت)، با ديکتاتورهاي جنگ‌افروز راه‌آمدند. آنها با شعار صلح، در واقع مي‌خواستند سياستهاي امپريال دولت فخيمه و منافع خاص خويش را حفظ كنند و در صورت امكان افزايش دهند.

هرآينه حفظ صلح و مصالح عاليه ملتها مد نظر سياست حاكم مي بود, همچنين اگر دفاع از دموکراسي و محدود نگه‌داشتن هيتلر و موسوليني آماج اصلي مي بود، باري, غير از توسل به جنگ و يا رفتن به مسير فاجعه باراستمالت با فاشيسم, به طور قطع  راههاي عملي ديگري ـ همچون سيستم ائتلافات جهت محاصره ومهار سياسي/نظامي متجاوز، تحريمهاي قاطع و محاصره مالي و اقتصادي جمعي هيتلر… ـ  در دسترس بودند. اين خط مشي هاي موجود بعلاوه روشنگري وسيع افكارعمومي مي توانست به موقع « بدان را ز بد دست كوته كند». ولي دولتهاي فخيمه دهه سي قرن بيستم ابتدا كج دار و مريز با ديكتاتورها راه آمدند و سپس- با روي كارآمدن چمبرلين , و حذف جناح مخالف دركابينه ووزارت خارجه, مسير مفتوحه  اپيسمنت با ديكتاتورها را به تاخت پيش رفتند.. .

سياست اپيزمنت، چه در شکل اوليه و دفاعي آن (تا سال‌37) و چه به‌صورت  همه‌جانبه و شتابان آن در زمان چمبرلين، پيوسته در يک ويژگي يکسان بود، درسوءاستفاده ازپاسيفيسم توده‌ها و شعار برحق صلح‌خواهي. ولي در بطن توده‌يي جامعه نيز شمار گروههاي واقعي صلح‌طلب و پاسيفيستهاي مؤمن اندک نبودند.

سازمان سراسري Leage of Nations Union، بزرگترينشان بود که نفوذ و هواداران زيادي درکل کشور داشت…گروههاي کوچکتر، ولي سخت فعال و با نفوذ سياسي ـ مذهبي‌ ـ رسانه‌يي نيز فعاليت داشتند. مهمترين آنها به نام «گروه انگلو- ژرمن»، يا ژرمنوفيل (دوستداران آلمان) شهرت داشت، که طي سالهاي حساس دهه سي قرن بيستم در ارتباط با حکومت رايش آلمان و شخص هيتلر نقش ويژه‌يي ايفا نمود.

گروه ژرمنوفيل (دوستداران آلمان) 6

اين گروه پاسيفيست و صلحخواه فعال، پس از روي کار آمدن و تثبيت سياسي نازيها درآلمان، اواخر سال‌33 اوائل‌34،  زماني که خروج رايش‌ آلمان از جامعه ملل روابط انگلستان با هيتلر را تيره کرده بود، تأسيس شد, با هدف ايجاد تماس غيررسمي و کاهش تنشهاي في‌مابين دو دولت و ايجاد رابطه مجدد. اعضاي اين گروه همگي پاسيفيستهاي سابقه‌دارو فعال و معتقد بودند و کل گروه از وابستگان برخي فرقه‌هاي نيکوکار مسيحي، شماري از ژورناليستهاي صلح‌طلب، اساتيد تاريخ شناس و اهل علم و تعداد كمي شماري از نمايندگان مجلس و… تشکيل شده بود.

اهميت گروه مزبور در اين بود که علاوه بر اعتقادي بودن و شهرت شخصيتهاي خوشنام و پيش‌کسوت آن و برخورداري ارتباطات رسانه‌يي و پارلماني،  دو نفر از اعضاي معروف و بسيار فعالش، که هم اهل قلم و انديشه بودند و هم درسياست و روابط حزبي از قديم دست داشتند، يعني لردالنAllen (7) و لرد لاسين Lothian 8)، روابط  ويژه‌يي با بالاترين سطوح سياسي کشور داشتند .

 لرد ِالن پاسيفيست پيشكسوت، مشهور و با اعتباراجتماعي، نويسنده و شخصيت بانفوذ سياسي حزب کارگر و رفيق قديمي و مشاورخيلي نزديک مکدونالد نخست‌وزير وقت بريتانياي کبير بود. لرد لاسين، اهل علم و مسيحي معروف، با ارتباطات گسترده در بالا و پايين جامعه و دوست نزديک خاندان ليدي آستور (مؤسس حلقه کلايودن) و مرتبط با مهمترين رسانه کشور.

در عين حال، به يمن هوشمندي سران نازي و بخصوص شخص هيتلر, هر دو عاليجناب فوق الذكر صاحب رابطه ويژه درسطح بالاي دولت آلمان شدند. بدين معني كه هر زمان لازم مي ديدند امكان گفت‌و‌شنود با شخص «پيشوا» در اختيارشان بود!

اين رشته هاي تماس, جملگي توسط افراد اهل علم‌و‌انديشه و ازطرق کنفرانسها و مجامع فکري وفرهنگي ومسيحي…ووابسته‌هاي فرهنگي سفارتخانه‌ها و پروژه‌هاو… به‌وجود آمده بود.شرح وتفصيل اين مسايل درکتاب سرگذشت اين حضرات در دسترس مي باشند.

کاراصلي اين دو شخصيت پاسيفيست قديمي و با نفوذ عبارت بود از ديدار با هيتلر, و ” تبادل نظر” ,كه درعمل به معناي القاي «خط» توسط هيتلر به آنها بود, و نيز سازماندهي چنان ديدارهايي براي طرفهاي ديگر, كه در روندهاي سياسي و اجتماعي و رسانه اي تأثيرگذار و نقش آفرين بودند.

عاليجنابها ي فوق الذكر, اغلب سربزنگاه و در موقعيتهاي حساس. تهيه كننده گزارشهاي دروني براي دولت انگلستان و منبع اخبار و ملاتهاي اوليه براي رسانه‌هاي انگلستان در باب رويدادهاي آلمان به شمار مي رفتند. اوج نفوذ آنها يک بار در اوائل ‌1935 بود, که در پي ديدار با هيتلر و گزارش به دولت انگلستان، برنامه دعوت و ديدار هيأت دولتي انگلستان، متشکل از ِسرجان سايمون (وزيرخارجه) و آنتوني ايدن و همراهان، تدارک ديده شد و به گفتگوهاي مربوط به ناوگانهاي دريايي دو طرف و عقد قرارداد مربوطه منجرگرديد. اوج ديگر نفوذ آنها سال1938 پيش آمد، درمورد طرح و تدارک کنفرانس مونيخ، به‌خصوص توسط لرد ِالن.

دي.سي. وات، محقق انگليسي که پژوهشهاي مفصلي درباره سياست خارجي آن دوره بريتانيا انجام داده و به‌خصوص راجع به سياست اپيسمنت مطالب زيادی  نوشته است، نقش اين دو شخصيت را در امر جوش‌دادن آراء و نظرات دو طرف، و به ويژه مراعات خواستهاي هيتلر در متن طرحها و برنامه‌هاي مطروحه در سياست اپيسمنت، خيلي با اهميت دانسته و به اين دليل، نه به قصد توهين, بلکه با توجه به نتيجه عملي کارشان، ازآنها به عنوان «خادمان بي‌جيره مواجب سياست‌خارجي رژيم نازي» نام برده است.(9)

وي مي‌نويسد:

«اهميت فعاليت آنها [لرد الن و لرد لاسين] در اين بود که افکار و نظريات دواير مهمي در انگلستان را براي دوره بعدي سياست خارجي بريتانيا، (يعني دوران اپيسمنت فعال چمبرلين) آماده کرده بودند. و وجود همين زمينه فکري و آمادگيها, چمبرلين را مصمّم نمود ازماه مه1937 به بعد، در جهت جلوگيري ازجنگ دست به يک تلاش بزرگ ديگر بزند و سعي کند [برطبق نظريه لرد ِالن] هرطورشده مسائل مورد اختلاف في مابين انگلستان و ديکتاتوريهاي اروپا را  حل و فصل کند.»(10)

وات، در تحقيقات مزبور، در باب انگيزه‌هاي اين دو شخصيت خاص و با نفوذ بر اين عقيده است که آنها مسيحياني مؤمن و عضو برجسته فرقه‌هايي بودند که برخلاف کليساي رسمي، به فطرت نيک ابناي بشر باور داشتند. اين «پيش‌کسوتان صلحدوست» سخت دل‌بسته اين ايده بودند که فضيلتهاي عقيده ديني خود را در عرصه کشمکشها و منازعه‌هاي سياست بين‌الملل پياده کنند و به قوّت اصل «بخشش امتياز»‌ و گرفتن قول و امضاي پيمان، ديکتاتورها را به راه راست آورند تا از وقوع جنگ جلوگيري شود. آنها پهنه منازعه‌هاي سياسي را همانند عرصه اخلاق خصوصي مي‌انگاشتند و براي حل‌وفصل آنها پيگيرانه تلاش مي‌کردند. 11

در سياست اپيسمنت مورد نظر اين دو پاسيفيست قديمي و متوهم، دست بردن به اعمال زور و تجاوز نظامي مرز غير قابل تحمل به حساب مي‌آمد. لرد الن آن‌قدر عمر نکرد که, با زير پا‌گذاشتن تمام مفاد پيمان مونيخ و شروع جنگ‌ جهاني‌ دوم, ماهيت واقعي جبّار مکارّي چون هيتلر را شاهد باشد. لرد لاسين نيز، پس از حمله هيتلر به چکسلواکي و اشغال پراگ، ديگر راه‌آمدن با هيتلر را روا ندانست. يک سال پس ازشروع جنگ او هم، درهم‌شكسته و مأيوس، از دنيا رفت.

منابع  و توضیحات

1 – تا چند ماه به پايان جنگ‌  جهاني‌ اول مانده کشور آلمان هنوز يک امپراتوري و در عمل تحت صدارت و حکومت ژنرالهاي ميليتاريست‌ ـ شوينيستي چون ژنرال لودندرف و فيلد مارشال هيندنبورگ بود. گرچه زير فشار ايالات متحده آمريکا (قويترين فاتح جنگ) امپراتور مجبور به فرار شد (به هلند و آن‌جا استعفا داد)، اما ژنرالها و طرز فکر و فرهنگ غير دموکراتيک آنها باقي ماندند. جامعه آلمان تا آن زمان نه يک انقلاب دموکراتيک موفقي را از سرگذرانده بود و نه توانست بعد از شکست و تسليم در جنگ، فرار امپراتور و تأسيس جمهوري وايمار و استقرار نظام دموکراتيک ـ پارلمانتاريستي، يونکرها و به‌خصوص ميليتاريستهاي مسئول جنگ اول را ازصحنه سياسي و اجتماعي کشور کنار زند. ژنراليسم متحد با يونکرها کماکان  به عنوان شريک  قدرت باقي ماندند و همراه آنها فضاي خاص نظاميان و دولت پروس و نظاميگري و فرمان و فرماندهي… جالب است که يکي ازمسئولان درجه اول شروع و ادامه فاجعه‌بار جنگ جهاني اول، يعني فيلد مارشال هيندنبورگ درسال1935 نامزد انتخابات رياست جمهوري شد و بيشترين آرا را به‌دست آورد! همين نظامي پير باقي‌مانده از دوران  امپراتوري (که بي‌پرده طرفدار بازگشت امپراتوري هم بود) قريب ده‌سال، تا روزمرگ درسال34 «رئيس جمهورآلمان» بود ولي با همکاري وي و ژنرالهاي همدستش حزب نازي و ديکتاتور خونريزي چون هيتلر سرکار آمد. جامعه آلمان از يک سو بدون انقلاب موفق دموکراتيک وارد دوران دموکراسي شد و در جمهوري وايمار هم يک فضا و فرهنگ غني دموکراتيک ـ سوسياليستي ـ و شورايي پاگرفت و هم بخشهاي بزرگ و توده‌يي کشور کماکان تحت تأثيرات نظامي و سانتراليستي باقي ماندند. در واکنش به شکست بزرگ در جنگ  و  شکست انقلابهاي ناکام شورايي و احزاب انقلابي ـ سوسياليستي، جامعه يک حالت شديد افراطي پيدا کرد، و راديکاليسم با اقتدارگرايي  و دنباله‌روي از سانترهاي قوي همراه شد. حتي احزاب راديکال راست و چپ آن‌هم به شدت سانتراليستي و فرمانبردار شدند: درطيف راست حزب نازي با پيشوايي هيتلر و در منتهي‌اليه چپ حزب کمونيست آلمان دنباله روي استالين. درطيف بورژوازي ليبرالها ضعيف و درطيف سوسياليستي طرفداران شورا و مناسبات شورايي فاقد قدرت توده‌يي بودند. اين طور بود که ساختارهاي دموکراتيک جمهوري وايمار استوار و توانا نشدند و به هنگام بحران (1929به‌بعد) به‌سرعت و عمدتاً بدون دفاع، مقهور تندروها و به‌خصوص حزب و چماقداران هيتلرشدند و ازبين رفتند.

2 – از ياد نرود که وينستون چرچيل در آن‌زمان با وجودي که عضو حزب محافظه‌کار حاکم بود، با سياست‌ جاري دولت نسبت به آلمان هيتلري (سعي به بازگرداندن هيتلر به جامعه ملل، دادن امتياز و تلاش براي قراردادبستن و… بدون پشتوانه قاطع قدرت و بدون توجه به الزامات نظامي) سخت مخالفت داشت و مرتب، با ذکر آمار و ارقام لازم به سياستهاي دولت وقت انتقادات تندي ابراز مي‌کرد. شمار متغيري از نمايندگان مجلس با وي و نظراتش همراه بودند.

3 – چرچيل, همان كتاب کتاب جنگ جهاني دوم, ص 75 ,

لازم به ياد‌آوري است که درآن دوران و با تسليحات آن‌زمان، اصل « برابري قوا» در  نيروي‌هوايي، حداقل پيش‌شرط امنيت ملي انگلستان به شمارمي‌رفت. تمام تلاش پرشتاب هيتلر درسال 34 اين بود که نيروي هوايي نظامي آلمان را با سرعت بازسازي و اصل برابري قوا در هوا را از بين ببرد و يک موقعيت برتر و استراتژيک براي رايش آلمان و طرحهاي جهاني خودش فراهم کند.

4 ـ نقل از ص161، کتاب خاطرات آنتوني ايدن، رو‌در‌روي ديکتاتورها…

5 – همان جا،

6 – براي مطالعه شرح تفصيلي اين محافل و سازمانها و شخصيتها نگاه کنيد به:

Policies. Studies in the Formulation of British Foreign Policiy in20Cent. Watt،D. C. Personalities and

7 – کليفتون الن  Cliffton Allen ، در جواني، يعني در زمان جنگ جهاني اول، مخالف جنگ و خدمت سربازي به جهت وجداني، در دهه بيست، نويسنده اجتماعي و متفکر سياسي با نفوذ، مؤسس حزب کارگر مستقل، تلاش مي‌کند اين حزب به مغز متفکر و خط‌دهنده کل حزب کارگر تبديل شود. دوستي نزديک با مکدونالد رهبر معروف حزب کارگر، درزمان بحران بزرگ و تشکيل دولت ملي متشکل از حزب محافظه‌کار و بخشي ازحزب کارگر (مکدونالد) به حمايت  اين ائتلاف برمي‌خيزد. سپس با شرکت محافظه‌کاران معروف و کارشناسان سياسي فراحزبي کميته‌يي درست مي‌کند براي تدوين طرحها و برنامه‌هاي سياسي مبنايي براي دولت انگلستان. لرد الن به عنوان يک هوادار ايده امنيت جمعي که  سياست اپيزمنت را جزيي از آن مي‌دانست شهرت يافت. وي  در رابطه با سياست دولتهاي قبل از چمبرلين انتقادهاي تندي داشت به کندي سرعت عمل آنها در رابطه با ديکتاتورها(!) و معتقد بود که طبق يک برنامه مشخص مي‌بايست سريعاً با اين ديکتاتوريها به توافق رسيد و آنها را متعهد به يك‌سري پيمان کرد. براي همين وي مبتکر و برنامه‌ريز سياست خارجي دولت بعدي، يعني دولت نويل چمبرلين شد. برخي از روشهاي اجرايي خط‌مشي معروف به اپيزمنت چمبرلين کار لرد الن بود. علاوه بر اين، کار عمده سياسي وي رفت‌و‌آمدهاي غيررسمي به رايش آلمان و ملاقات وگفتگو با شخص هيتلر بود و انتقال پيام. وي در ايجاد طرح و تدارک «کنفرانس مونيخ» و قرارداد مربوطه نقش فعالي داشت. او نابهنگام فوت کرد و زيرپاگذاشتن پيمان مونيخ توسط هيتلر، اشغال پراگ و بعداً شروع جنگ را ديگر نديد. براي شرح تفصيلي درباره اين شخصيت، افکار و فعاليتها و نتايج عبرت‌انگيز آنها نگاه کنيد به کتاب:

1964، Cliffton Allen،Marwick، براي مجموعه‌اي از نوشته‌ها و نامه‌هاي  لرد الن نگاه کنيد  به کتاب ، My Own Furrow, Plough 1965، Martin Gilbert

8 – لرد لاسين  Lord Lothian ، نويسنده پاسيفيست و متفکر و ليبرال قديمي با نام مستعار فيليپ‌كِر، عضو برجسته انجمنهاي گوناگون که از سالهاي اوليه دهه بيست هوادار ثابت‌قدم «حقوق برابر» براي جمهوري وايمار آلمان و مخالف تضييقات قرارداد ورساي بود. وقتي درسال1933 نازيها به قدرت رسيدند وي با اين پرسش روبه‌رو شد که حالا چه چيز تغيير کرده و چه بايد کرد؟ وي، با درنظر‌داشتن اصل «جدا شمردن سياست داخلي از سياست خارجي»، پاسخش از اين قرار بود: « من هم، مانند اغلب ليبرالها، از رژيم نازي منزجرم، ولي مطمئن هستم که نخستين شرط اصلاح‌کردن اين رژيم اين است که ما حاضر باشيم عدالت را در حق آلمان روا داريم…» –

نگاه کنيد به کتاب:

),1960     1882-1940 Butler،J. R. M. Lord Lothian (Philip Kerr) ،

9 – نگاه کنيد به Watt،D. C.  Personalities … Essay 6،S124

10 – همان‌جا، ص130,

11- همان بيوگرافي لرد لاسين, S. 198, : Butler،Lord Lothian

بازگشت به بخش هشتم