
رها اخلاقی :
چه سخت باشد غریبی جان سپردن
بدور از خاک و خانه مرگ و مردن
بسی سالها غریبی را به جان تن
به امّیدی که برگردی به «میهن»
خریدن بر تن و جان هرچه سختی
نکرده سازشی با هیچ که پستی
به هر نوروز چنان دل گشته پر غم
که بینی سفرهء هفت سین به ماتم
تو گوئی «هفت» غم است بر دل که مانده
که در کنجِ دلت سالهاست چپانده
به هر نوروز نمودی آرزو را
که برگردی به آن خاک « اهورا»
نشسته دور، از خواهر و مادر
و گاهی دور، از فرزند و همسر
غمِ یارانِ رفته بر سرِ دار
به صبح و شب غمش در چهره آشکار
گهی یک «گُل» گهی یک «عطر» پیامی
یکی یک خاطره با تو کلامی
گهی «پروانه ای» بر گُل نشسته
شود «داغی» به دل جان را چه خسته
بگوئی آه، یادش خیر و نیکو
به باغِ خانه مان این دو هیاهو
همین پروانه بود «پرواز» به گُلها
همین گُل، «باغچه» ر ا از «عطر» چه غوغا
همینکه نام «میهن» را شنیدن
چو «وحشیْ- اسبْ» ز جایِ خود رمیدن
به عشقِ میهنت هم «اشک» و هم «خند»
سرازیر اشک ز چشمان لب پر از «قند»
زمانی بوده« بُرنا» ترک که ایران
کنون «پیر» و شکسته سخت ویران
دو گیسو «زلف»، هر دو رنگِ یلدا
کنون گشته به رنگِ برف و سرما
به دل داغِ «وطن» با داغِ «یاران»
دلی پر غم، دو چشم گریان و زاران
نسوزاند دلم را آنچه گفتم
که بل« ایرانیان» را «یک» نه جستم
ندارند «اتّحادی» این دلم «سوخت»
که بعد از سالها، هیچکس «نیاموخت»
که میهن مام و «اصل» ست مابقی« فرع»
نباشیم «متّحد»، آتش به هر «زرع»
ندارند غیرتی ملّی، همه « من»
همین آتش زده برهرچه «خرمن»
دگر غمها تحمّل هست عزیزم
غمِ اصلّی همینست، اشک ریزم
چه باشم یا نباشم می شود این
سرانجام «وحدتی» دور از غرض کین
«رضایِ پهلوی» باشد «امیدی»
اگر هست دیگری کو؟، ده نویدی !
اگر هست کو، کجا؟، پروانه گردم
به دورِ «شمع» آن دیوانه گردم
دمکراتست و ایرانی «وطندوست»
در این سالها به غربت کم نیاموخت
امیدوارم «خطر» را جملّه درک باد
که دشمن می شود از تفرقه شاد
شود آخر رها میهن، «فلانی»
به ننگ مانَد که «نامت» آنچنانی
نه «شاهی» هستم و نی اهلِ «جمهور»
یکی «آزاده ام» ،دشمن به هر «زور»
دمکراتم، چه جمهور پادشاهی
وطندوستی مرام، آزادیخواهی
ولی یاران به هر شکلی شود طی
به غربت جان سپردن قصّهء «نی»
چه خوش گفت مولوی دردِِ «جدائی»
«نیی» گشته جدا بی «آشنائی»
که گفت بشنو ز «نی» درد و حکایت
که «نی» نالیده از «غربت» شکایت
چه سخت باشد غریبی جان سپردن
بدور از خاک و خانه مرگ و مردن
میانِ گورها باز هم «غریبی»
نخواند بر مزارت« عندلیبی»
فتاده گوشه ای با سنگ قبری
چو یک شیر بوده ای یا همچو ببری
«رها»، غم نیست هر جا رفته در خاک!
که ایران سربلند بادا به افلاک