
رها اخلاقی :
بخوردند «همه» ثروت و مالِ ما
نظرکن کنون حال و احوالِ ما
هرآنچه که «شه» طرح داشت خود به سر
ز «مَکْرانْ» بگیر تا به دریا «خزر»
کپی کرده آنرا عمل هم به پی
چنین است که کردند رهِ «شه» چه طی
بگفت «شه» که آینده نیست نفت، هان!
که بل علم و تکنیک به آینده گان
جهان وحشت از راهِ این «شه» بداشت
چنین بود که دشمن به وی کین بکاشت
ببود «شوروی» دشمنْ این آب و خاک
همه نوکرانش که «چپ» سینه چاک
به تقلید ز کوبا و چین و ز شرق
به «داس و چکش» جملّه انداخته «برق»
کنارِ «چکش-داس»، ملایِ پست
بکردند همه «توطئه» بند و بست
به این سرزمینی که بودش چو« شید»
به خاورمیانه ببودش امید
«سعودی»، «دبی»، در کنارش چو «دِه»
عقب مانده بودند به چندین «صده»
کجا بود سعودی به دورانِ «شه»؟
که بینی کنون گشته گویا چو «مَه»
بیابانِ خشک و کپر با شتر
همان «تازیانی» که سوسمار خور
نخواهم که تحقیر کنم کَس که من
سعودی دوبی را بگو تا یمن
ولیکن کجا بوده ما آن زمان
کنون قعرِ چاهیم ز «نابخردان»
وطن غرقِ نعمت بُدش نی چنین
که امروزه گشته فقیر در زمین
همه نام ایران به غزّت صدا
نِگر تو به امروز کجا تا کجا؟!!
کنون گشته ایران بسی خوار و عار
گلستانِ آن گشته صحرایِ خار
جهانگردی و کشوری دیدنی
زبانزد به پاکی و هم ایمنی
نبود دشمنی و نه جنگی، نه خون
چو «شیخ» آمدش هرچه بود واژِگون
همین «شیخِ» جانیِ چادر نشین
که بوده ز«جدّش» به این خاک کین
«مجاهد» بُدند و «مهاجم» به ما
به این سرزمینِ خرد «پارسا»
نمودند شبِ تیره، ما روز را
عزا کرده ما جشنِ نوروز را
خرابی بُده، هست این کارشان
تمامِ وجود و که افکارشان
شماها که دانید که داستان چه هست
که ایران به اینان نمود «پس» رفت
نباشد مفید هی بگویم ز «دور»
به «وحدت» توان رفت ز ظلمت به «نور»
امیدست که ایرانیان اندکی
به خود آمده گردهم فکرکی
«به ایران» دلی و نه کارِ دگر
نه «من»، بل به این خاک والا گوهر
اگر اینچنین ما کنیم «اتحاد»
شود «به» ز قبلا تماماً که شاد
وگرنه همین آش و این کاسه است
خورند شیخ و بیگانه، سرمتِ مست
بگفتم چنین،شرحِ «آوارگان»
به «خارج» نشسته،به هم بد گمان
ولیکن به میهن کند خود ظهور
یکی همچو«ماهَک» به شمشیر و نور
بتازد به این دشمنانِ وطن
ندارد به لب جز وطن یک سخن
شود میهن آزاد، از شرّ و «کین»
ز شیخ و ز راهش، که یعنی ز «دین»
نبودست چنین و نماند چنین
شود دستهائی برون زآستین
شود میهن آزاد «رها» خاکِ دُر
هم آباد و آزاد ز نعمت جه پُر