
طارق حسینی :
طی چهار دهه گذشته، آیتالله خامنهای، با تأکید بر شعار مرگ بر آمریکا و معرفی ایالات متحده بهعنوان شیطان بزرگ، گفتمانی ضدآمریکایی را به یکی از ارکان اصلی ایدئولوژی انقلاب تبدیل کرده است. این گفتمان، که در سخنرانیها، خطبههای نماز جمعه و راهپیماییهای حکومتی تقویت شده، آمریکا را بهعنوان دشمن اصلی ملت ایران معرفی کرده و مذاکره با آن را خیانت به آرمانهای انقلاب و تسلیم در برابر استکبار جهانی خوانده است. این موضعگیریها، که با شعارهای مرگ بر آمریکا در مراسمهای رسمی تقویت میشد، به هواداران نظام این پیام را منتقل میکرد که هرگونه تعامل با آمریکا برابر با ذلت و خیانت به آرمانهای انقلاب است. این گفتمان، بهویژه در میان پایگاه سنتی و مذهبی نظام، بهعنوان فراخوانی برای مقاومت و فداکاری تبلیغ شد و بسیاری از هواداران را به تحمل سختیهای اقتصادی و حتی پرداخت هزینههای جانی در راه این آرمانها تشویق کرد.
با این حال، تاریخچه سیاست خارجی ایران نشاندهنده نمونههایی از تعاملات پنهان یا غیرمستقیم با آمریکا است که ظاهراً با این گفتمان در تضاد است.
همکاریهای غیرمستقیم در عراق (۱۳۸۲/2003): پس از سقوط صدام حسین، ایران و آمریکا بهصورت غیرمستقیم در راستای تثبیت دولت جدید عراق همکاریهایی داشتند. این همکاریها، هرچند علنی نبود، نشاندهنده نوعی عملگرایی در سیاست خارجی بود.
مذاکرات محرمانه در عمان (دوران احمدینژاد): در سالهای پایانی دولت احمدینژاد (حدود ۲۰۱۱-۲۰۱۳)، مذاکرات محرمانهای در عمان با میانجیگری این کشور انجام شد که زمینهساز مذاکرات هستهای بعدی (برجام) بود. این مذاکرات با اطلاع و تأیید رهبر انقلاب انجام گرفت، هرچند بهصورت عمومی تکذیب شد.
مذاکرات مستقیم عمان در سال ۱۴۰۴ (2025)
سیاستهای آیتالله خامنهای، که سالها بر شعارهای ضدآمریکایی و مقاومت در برابر غرب استوار بوده، در مواجهه با واقعیتهای سیاسی و اقتصادی، نشانههایی از انعطاف و عملگرایی نشان داده است. مذاکرات هستهای، که به نام مصلحت نظام توجیه میشوند، با گفتمان عمومی ضدآمریکایی در تناقض قرار گرفته و پرسشهایی درباره انسجام سیاستهای نظام و صداقت در شعارهای انقلابی ایجاد کرده است. این دوگانگی، بهویژه برای هواداران سنتی نظام که سالها هزینههای مالی و جانی در راستای این شعارها پرداختهاند، بهعنوان ناسازگاری سیاسی تلقی شده و احساس سرخوردگی را در میان آنها برانگیخته است.
موضوع هستهای ایران، که بهطور قانونی تحت نظارت آژانس بینالمللی انرژی اتمی قرار دارد، به چالشی بینالمللی تبدیل شده است. آمریکا با ادعای ضرورت محدود کردن برنامه هستهای ایران، خواستار مذاکرات فوری شده و تهدید به اقدام نظامی کرده است. در این شرایط، آیتالله خامنهای، که سالها بر مقاومت در برابر آمریکا تأکید داشت، رویکردی عملگرایانه در پیش گرفته و به مذاکره با آمریکا تمایل نشان داده است. این تغییر موضع، بهویژه با توجه به وعدههای مکرر انتقام خون قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس که توسط آمریکا کشته شد، پرسشهایی جدی درباره انسجام و تعهد به شعارهای انقلابی ایجاد کرده است. در حالی که کشورهای دیگر، مانند چین یا اتحادیه اروپا، در برابر فشارهای آمریکا مقاومت بیشتری نشان دادهاند، سرعت پذیرش مذاکره از سوی ایران، این تصور را تقویت کرده که شعارهای ضدآمریکایی ممکن است بیشتر ابزاری برای جلب حمایت داخلی و منطقهای بوده باشد تا یک استراتژی منسجم.
از منظر حقوق بینالملل، جمهوری اسلامی ایران الزامی به مذاکره مستقیم با ایالات متحده آمریکا در خصوص برنامه هستهای خود ندارد. چرا که بر اساس مقررات بینالمللی، بهویژه معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) و نقش نظارتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA)، رسیدگی به فعالیتهای هستهای کشورهای عضو این معاهده، در حیطه وظایف و صلاحیتهای این آژانس قرار دارد، نه در حوزه اختیارات یک دولت خاص مانند ایالات متحده.
با این حال، آیتالله سید علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، با وجود تصریحهای مکرر بر بیاعتمادی به آمریکا و تأکید بر عدم مذاکره، در مقاطعی تن به مذاکره با این کشور داده است. برخی تحلیلگران معتقدند که این چرخش در موضعگیری، نه از سر تمایل به همکاری با غرب، بلکه در چارچوب دکترین اصلی نظام جمهوری اسلامی صورت گرفته است؛ دکترینی که بر پایه اصل “حفظ نظام، از اوجب واجبات است” بنا شده و هرگونه اقدام در راستای حفظ بقای سیاسی و امنیتی حکومت را مجاز و حتی واجب میداند.
از این رو، اگرچه از منظر حقوقی ایران میتوانست تنها در چارچوب آژانس به حل و فصل پرونده هستهای بپردازد، اما در عمل، ساختار قدرت جهانی و مقتضیات حفظ نظام، باعث شد که سطحی از تعامل و مذاکره با آمریکا، در دستور کار سیاست خارجی جمهوری اسلامی قرار گیرد.
این تناقضات، اعتماد عمومی به نظام را تضعیف کرده و به بیاعتمادی گستردهای منجر شده است. برای بازسازی اعتماد و برونرفت از این چالشها، نیاز به شفافیت در سیاستگذاری و بازنگری در رویکردهای خارجی و داخلی است که منافع ملی و معیشت مردم را در اولویت قرار دهد. ادامه این مسیر بدون اصلاحات ساختاری، میتواند به تعمیق بحرانهای داخلی و بینالمللی منجر شود.
نتیجهگیری
سیاستهای آیتالله خامنهای، که با تأکید بر شعارهای ضدآمریکایی و تقابل ظاهری با غرب شکل گرفتهاند، در کنار اقدامات عملگرایانه پنهان، اقتصاد ایران را در چرخهای از بحران و ناکارآمدی گرفتار کرده است. این دوگانگی گفتار و عمل، که اغلب با عنوان مصلحت نظام توجیه شده، انسجام ایدئولوژیک نظام را تضعیف کرده و هزینههای سنگینی بر مردم ایران تحمیل کرده است. شعارهای انقلابی، که سالها بهعنوان مبنای مقاومت و فداکاری تبلیغ شدند، در عمل با مذاکرات محرمانه و تعاملات غیرمستقیم با غرب در تناقض قرار گرفتهاند. این ناسازگاری، اعتماد عمومی را بهشدت کاهش داده و به بیاعتمادی گستردهای منجر شده که فرار سرمایه، مهاجرت نخبگان، و کاهش ظرفیت تولید داخلی را در پی داشته است.
تشدید تحریمها، کاهش درآمدهای ارزی، تورم افسارگسیخته، و گسترش فقر، همگی از پیامدهای سیاستهایی هستند که با پافشاری بر تقابل ظاهری با غرب، اقتصاد کشور را به مرز فروپاشی کشاندهاند. مذاکرات پنهان، که میتوانست فرصتی برای کاهش فشارهای اقتصادی باشد، به دلیل نبود شفافیت و ناپیوستگی در اجرا، به چرخهای از امید و یأس تبدیل شده است. این سیاستها، طبقه متوسط را تضعیف کرده، فقر را گسترش داده و معیشت میلیونها ایرانی را به خطر انداخته است. هواداران وفادار نظام، که با تکیه بر شعارهای انقلابی، هزینههای مالی و جانی سنگینی پرداختهاند، در برابر این تناقضات احساس سرخوردگی میکنند.
برای برونرفت از این بحران، بازنگری اساسی در سیاستهای داخلی و خارجی ضروری است. سیاستی که به جای اولویت دادن به حفظ ظاهر انقلابی، منافع ملی و معیشت مردم را در مرکز قرار دهد، میتواند راهگشا باشد. ادامه مسیر کنونی، بدون اصلاحات ساختاری، تنها به تعمیق بحرانهای اقتصادی و اجتماعی منجر خواهد شد. تاریخ قضاوت خواهد کرد که این سیاستها تا چه حد در راستای منافع ملت ایران بوده یا صرفاً ابزاری برای حفظ قدرت سیاسی عمل کردهاند.